بسم ربّ الحسین(ع)
باز هم عصر شد و جمعه ی امروز گذشت
بوی عطری به مشامم نرسیده ست و گدشت
یک هزار و صد و هشتاد و سه سالی رفته ست
بی گمان باد صبا بی خبری رفت و گذشت
آسمان بغض گرفته ست و دلم می بارد
از من این حال بهاری به دمی بود و گذشت
عاشقی نیست چنین رسم که در من خفته
غیر او باید از این جهل و خطا رد شد و گشت
قاصدک! با دل بیمار من از عشق بگو
قصه ی شاهسواری که به اینجا نگذشت
با من از قصه ی غم قصه ی غربت ها گو
از هر آن چیز که بر عشق دل و روح گذشت
آه از این فاصله ی دور ز آثارِ گناه
باید از نَفس و نَفَس با دل و جان رد شد و گشت
عمر من بی برکت بود برای دلِ یار
مشت آبی که به جوب است، به سر رفت و گذشت
ای من، ای روح من ،ای نَفس که بیمار شدی
عمر یک روزه ی تو با نَفَسی رفت و گذشت
عاقبت نیست تو را هیج جوابی بدهی
باید این گونه به دوزخ شد و از آب گذشت
هر دعایی که نمودی عملی هم کردی؟
دیر شد، وقت عمل رفت، دعایی که گذشت
عاقبت یار نگشتی و همان بار شدی
و ندای طلب یار رسیده است و گذشت
ای تو جاهل به قدم های شهنشاهِ جهان
پادشه آمده بودند و نفهمیدی و گشت
یاعلی(ع)
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت